بدنم توان بلند شدن ندارد
در هیاهوی باد که
بی رحمانه مانند شلاق
بر بدنم فرود می آید
و با موهای مثل شبم
در هوا می رقصد
قلبم نمی تپد و
دستانم سرد است
چشمان بی روحم
ماتِ درختی است
که با تکبر چشمانم
را آینه کرده است
ابر های سیه
آسمان شب را
تاریک تر کرده است
و در این سیاهی شب
کوها بر پیکر سردم
سایه انداخته اند
چشمان پر التماسم
به ماه خیره است
که مرا در آغوش گیرد
و صدای کلاغ ها
کابوس را برایم
جهنم کرده است
یکتا فاطمی
- ۹۸/۰۶/۰۸